اسکلت
اسکلت

اسکلت

ریشه در باد

وطن=فردوسی=قومی و نژادی=شعوبیه

مغولان و تیموریان=مفهوم  وطن و قومیت رنگ می بازد

صفویان=وطن اسلامی

عرفان و تصوف=وطن مادی نیست.چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم=عالم ملکوت.عین القضات=وطن علوی

وطن=زادبوم=خوشا شیراز و وضع بی مثالش.

مشروطه=وطن ایرانی-اسلامی-شیعی(ادیب الممالک). جهان وطنی=همه عالم همه کس را وطن است(ایرج-عشقی)


فکر می کنم وطن اقلیمی است که نطفه ات در آن بسته شده و در آن بالیده ای،علاوه بر این بودنت برای وطن حیاتی و ارزشمند است,؛بودنت را مراعات می کنند،یک نفر و همه ای.وطن من کجاست؟

نظرات 12 + ارسال نظر
م چهارشنبه 24 تیر 1394 ساعت 14:17

دوستِ من... دیشب واقعا عالــــــــــــــــــــــی بود
جات خیلی خالی بود
سونات شماره ۳ برای ویلن و پیانو اثر ادوارد گریک، زیگان اثر موریس راول، مدیتیشن اثر ژول ماسنه ، مقدمه و روندو کاپریچیوزو اثر سن سان و تنظیمی از قطعات اپرای کارمن اثر ژرز بیزه که توسط فرانتس واکسمن برای پیانو و ویلن تنظیم شده بود.و قطعه های دیگه نواخت عالی بودن.
در کل شب خوب و خاطره انگیزی بود.

باورت نمیشه اما 3 قطعه ی اول رو که نواخت همه میخکوب بودن!!! سالن سکوت محض بود! صدای تپش قلب نفر کناری رو میشنیدی!
وقتی 3 قطعه ی اول رو نواخت و تموم شد بیچاره نگاه می کرد به همه اما کسی تشویق نمی کرد! قطعه ی 4 رو که زد همه بلند شدن و با شور و هیجان چند دقیقه پشت سر هم دست زدن!
قراره نیمسال دوم هم یه سفر داشته باشه. اگه اومد حتما بیا که با هم بریم دوستِ من

میتونم حرفاتو تصور کنم.اینجانب خودش به مدت
شش ماه در ارکستر ملی به شغل ضاله ی نوازندگی اشتغال داشته است.بععله اینجوریاس.

م چهارشنبه 24 تیر 1394 ساعت 13:50

قلب کسی وطن من نیست! چون ترس امکان این هست که قوانین ش عوض بشه و من یه مهاجر غیرقانونی شناخته بشم!
پس همون ذهن و قلب خودم بهتره.
ما آدما ذاتاً تنها هستیم ... حتی اگه کسی توی زندگی ما رو همراهی کنه!

من مهاجرت رو به یکجانشینی ترجیح میدم مضاف بر اینکه تو بلاتکلیف تر و باری به هر جهت تر از منی،دلیلشم خودت بهتر میدونی.بععله اینجوریاس.

معصومه چهارشنبه 24 تیر 1394 ساعت 11:49

استغفرلا معاشقه.. ملت انگار فیلم جنایت بشری میبینن .. بعد از کنار گداها یا قتل وجنایتی یا دزدی که رد میشن میگن به ما چه!
بیخیال بابا ..

هنر نزد ایرانیان است و بس.دو سه ماهی میشه که تابناک رو میخونم مخصوصن بخش پربحث ترین عناوین.معمولن هرروز یه خبری درباره قتلهای ناموسی و تجاوز هست.کامنتای پایینش واقعن اسفناکه.ملت تشنه ی اعدامند،باید اعدام بشه،تو
قفس آهنی بسوزونیدش،دست و پاشو اول قطع کنین... اینا نمونه هایی از کامنتها بودن. ما مردم بیماری هستیم،واقعن بیماریم.

م سه‌شنبه 23 تیر 1394 ساعت 15:46

امشب رسیتال ویولن Dalibor Karvay میرم.
خیلی دلم میخواست تو هم بودی دوستِ من .

خوش گذشته بهت حتمن

م سه‌شنبه 23 تیر 1394 ساعت 14:02

قلمروی من ذهن و اندیشه ی منه...
وطن بی حد و مرز من...

موطن آدمی در قلب کسانی است که دوستشان میداریم

مریم دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 23:07

نقل است از شیخ آویزون که "شیخنا اسکلت را روزگار برسیده،بوی الرحمنش همی به مشام رسد"
برخی علما و فضلا حقیر را اندرز دادندی که وقت ظهور افکاری اینچنین ورزش بنما! غافل از آنکه ما ماتحتمان بسی فراخ است فلذا مارا یارای ورزشیدن نی! لیکن شیخ را چنین گوییم باشد که پند گیرد و در وی اثر بنماید

از نوشته هات معلومه تو حوزه علوم انسانی تحصیل کردی یا کتاب زیاد خوندی.منکه از پیش دانشگاهیم تا حالا که هزار واندی سالمه دیگه ادبیات نخوندم.یه سه واحدی عمومی پاسیدیدم رفت. ولی یادش بخیر.چقد با فارسی دری با هم شوخی میکردیم. یادم رفته همه چی. کشتم خودمو 4 خط بالا رو نوشتم . به افتخارم کف بکوبید :)

شیخ را پیمانه ی عمر به سر آمده،ورزش اثر نکند
شیخنا اگر علوم حیوانی خواندی سودمندتر افتادی
کمینه آنکه حجره ای زدی شفای چارپایان را
شیخ را روزگار به لطفعلی خان ماند آنگاه که اجلش
دررسیده بود و آغامحمدخان چشمهاش از چشمخانه برکشیده بود و به غلامان ترکش سپرده
غلامان کافرکیش وی را سخت بگاییدند چون از
گایش فارغ شدند کرباس در حلقش کردند و با
چوب فرو دادند و شد آنچه شد.

مریم دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 19:56

آره خوب مینویسی تا ارامش پیدا کنی. منم اخیرا یه چنین مکانی اختیار کردم.
غرض از غر نزن این بید که ظاهرا شما هم تکلیفت خیلی با خودت مشخص نی داداش من!!!
یه جا میگی "وطن من کجاست؟" یه جا میگی "اینجا نه بودنم ارزش داره ،نه آرامش دارم و نه شبا خوابم میبره.مطمئنم اینجا وطن من نیست" میگم استاد جون خب برو یه جا که وطنت باشه میگی "آدم مهاجرت نیستم،دلم تنگ میشه"
خب در جواب همان جمله "غر نزن" به ذهنم رسید. یکی نیس بگه حرف نزنی نمیمیری که دختر! :)
یا شیخ زین پس جواب به ذهنم نرسید خاموشی برمیگزینم. خوب بید؟

پس آدرس مکانتو هم بزار.
کلن بلاتکلیفی تو خونمه،زندگیم چریکی میگذره.
گفتم که ناراحت نشدم.صراحت و روراست بودن خوب است،روراست بودن سبزینه ی آن گیاه عجیبی است که در انتهای صمیمیت حزن میروید.
شیخنا اسکلت را روزگار برسیده،بوی الرحمنش همی به مشام رسد.

مریم دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 14:41

اگه آدم مهاجرت نیستی پس غر نزن سعی کن یه جوری ذهنتو عوض کنی نسبت به این مسائل که اذیت نشی. یه شبه نمیشه یه جماعتیو عوض کرد. یا چماق رضاخانو میخواد (که مرحوم شدن ایشون) یا یک قرن زمان!

ضمنا من از دخترا دفاع نکردم. بخشی از واقعیاتو گفتم. دخترای شیکی میشناسم که جزء توصیفات شما نیستن(البته دیگه الان اکثرشون مامان شدن)

پس شدم یه بچه سوسول بی درد غرغرو.جالبه تو هر پستی یه مضاف الیه بهم اضافه میشه.دارم به خودشناسی میرسم:-)
زودا که از فرط شوق خرقه بر تن بدریدمی و در کوی و برزن نعره زدمی و از حال بشدمی و باز جای خویش آمدمی و غریو سبحانی ما اعظم الشأنی سر دادمی.
دارم تو یه صفحه سوت و کور مینویسم.سوت و کور بودن و حیاط خلوتیش رو واقعن دوست دارم همیشه از ازدحام فراری بودم،با این حال یه عده کمی پیغام میزارن و فحش میدن،یه عده خیلی کمتری پیغام میزارن و فحش نمیدن ولی
تکلیفشون با خودشون مشخص نیست،معلقن.یه عده ی خیلی خیلی کمتری هم مستقیم میگن غر نزن،ببند اون غار علیصدرو.این دسته ی آخری از اون دو دسته صادقتره،خوبه که رک حرف میزنی.ناراحت نمیشم.ولی موجودیت این صفحه همینه.شاید روزی ازین وضعیت بیش از پیش خسته بشم دیگه غر هم نزنم.

اسکلت دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 10:24

به میم

پارسال دوست امسال آشنا.
هر جا هستی سلامت باشی.

مریم دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 10:19

اتفاقا یکی دو هفته پیش راجع به همین موضوع رو نت با کسی صحبت میکردم.اگه امکانش بود متنشو کپی میکردم اینجا که فک نکنی همه خانما اینجورین که شما توصیف کردی...
اما میدونی علت رفتار دسته ای از دخترا که شما وصفشون کردی چیه؟ چون مردای جامعه ما اینجوری میخوان!!! پسرای جامعه ما به دخترا بزک کرده با صد تا جراحی زیبایی که مدام تو شبکه های اجتماعی عکس میزارن بیشتر توجه دارن. اینام چون میخوان نظر این پسرا رو جلب کنن اینکارا رو میکنن. تازه شما فقط ظواهرو میبینی. درصد زیادی از دخترای جامعه ما بازیگرای بسیار قهارین که بازیشون رو میشد لیاقتشون کمتر از اسکار نیست. هزار جور مکر و فریب و حقه و رنگ و به قول خودشون "سیاست" بکار میگیرن تا یه پسرو تور کنن...من از اینا متنفرم. اما نمیشه اینجوری به قضیه نگا کرد. باید زاویه دیدتو تغییر بدی تا واقعیاتو ببینی.
بهتره ببینی چقدر دخترای جامعه ما بدبختن که راهی جز ازدواج ندارن. اگه بخوان از خونه پدری برن و مستقل شن مجبورن ازدواج کنن. درصد کمی هم هستن که دل به دریا میزنن و پیه همه چی به دلشون میمالن و مستقل زندگی میکنن اما صد تا معضل دیگه واسشون پیش میاد که اینجا مجال گفتنش نیس.کافیه تو این جامعه یه عده بفهمن یه دختری داره تنها زندگی میکنه دیگه وا مصیبتا...اینه که به هزار ترفند متوسل میشن. از سحر و طلسم و کف بینی گرفته تا آرایشای جور واجور و جراحی های پلاستیک دماغ و افزایش سایز و پروتز لب و ...
اینا گواه بدبختی و بیچارگی دخترای جامعه عفب مونده ماست وگرنه همین دخترا و از جمله خواهر شما اگه برن یه کشور پیشرفته امکان نداره این رفتارا رو دنبال کنن...پس مشکل ریشه در فرهنگ جامعه داره

ضمنا بنده یک دختر از همین کشورم و عضو هیچگونه شبکه اجتماعی نیستم به غیر از رژ لب هم آرایش دیگه ای بلد نیستم (که دوس دارم یاد بگیرم البته :) واسه جشنای عروسی و اینا لازمه اینجوری کلی باید پول بدم برم آرایشگا).البته زیاد نمیفهمم اونجوری که شما گفتی .اما خواستم بگم دخترای اینجوری هنوز هستن. مثل من تو هم نسلی های من بودن اما این دهه هفتادیا دیگه اکثرا مطابق توصیفات شمان.ولی نمیشه اینقد همه چیو سیاه دید
نقطه مقابلش پسران. دیگه تو این دوره زمونه پسریو پیدا میکنی که ویرجین باشه؟!! اکثرشون عیاش مسلکن و صدتا دخترو بور زدن و هزار تا معشوقه و دوس دختر داشتن. حالا شما بعنوان یه پسر ممکنه بگی پسرا پاکی که سرش به زندگیش باشه هم هست...
باز زیاد شد استاد.منتشرش نکن :-)
پاسخ:
تو هم که کلن با زاویه دید من مشکل داری:-)
منم نگفتم همه ی دخترا گفتم خیلیا،ینی
نود و نه درصدشون اینجوری ان،فقط میخان
نظر یکی رو جلب کنن،اون یک درصد بقیه هم
ته دیگن،یا سیبیل دارن یا از رده خارجن یا وانمود میکنن که ما ازوناش یا ازیناش نیستیم
بیشتر حرفات درسته البته دخترای دهه شصتی
هم خیلی فرق ندارن تازه آتیششون تندتر هم هست ولی خب سیستمشون یه کم فرق داره
رژ لب مگه بلد بودن میخاد؟:-)
ویرجین بودن یا نبودن به خودی خود دلیل
پاکی یا ناپاکی نیست ضمن در این زمینه هم
خواهران دست کمی از برادران ندارن،حتی هستند
کسانی که از جلو ویرجین اند ولی از عقب آزادراه
تهران-شمال.
من الان سرم به زندگیمه،یه خرقه ی هزارتو هم تنمه.اینم نمونه پسر خوب.

مریم دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 00:09

نمیشه کمال گرایانه به همه چی نگا کرد. به قول معروف هرجا روی آسمون یه رنگه...هرکشوری معضلات اجتماعی و فرهنگیه خاص خودشو داره..قبول دارم اوضاع فرهنگی جامعه ما افتضاحه. من تا مغز استخونم از این فرهنگ و از این جامعه بیزارم. ولی اونور دنیا هم همچین ایده آل نیست. اینجا ملت میان تماشای لحظه اعدام اونور کشته شدن یه سیاه پوستو تماشا میکنن...پس همون آرامش مهمتره وگرنه هیچ کجا مدینه فاضله نیس. بنظرم آدم باید جایی زندگی کنه که آرامش داشته باشه..
ولی استاد شما راه حل داری. پسری! دختر نیستی که بهت گیر بدن. بارتو ببندو برو. یه جا نوشته بودی رفیقت رفت اما شما نمیخوای ادامه تحصیل بدی. حالا فک نکن هرکی میره عشق علم و دانشه..ادامه تحصیل یه ابزاره برا اینکه بتونه بره یه چند سالی تو اون کشور جا بیفته و کار پیدا کنه. چون هر کشوری مدرک دانشگاههای خودشو بیشتر قبول داره. نمیشه هم خدا رو بخوای هر خرما. بالاخره هر چیزی بهایی داره. اینهمه درس خوندی 4سال دیگه هم روش..عوضش به یه ثبات و آرامشی میرسی...

منم نگفتم اونور مدینه ی فاضله هست اما ارزشی که اونور برای جون یه توله سگ قاءلند اینجا برای جون انسان قاءل نیستند.وقتی داشتم کلیپ نجات
این توله سگ از جاه فاضلاب رو میدیدم فقط متأثر
میشدم از زندگی تو این جغرافیا.سه ساعت طول کشید تا درآوردنش در صورتی که اگه همون تو میمرد هم اتفاقی نمی افتاد،با فاضلابها تجزیه میشد.اروپا و امریکا به جز نژادپرستی جندتا معضل
حاد فرهنگی اجتماعی داره؟پس با کشور خودمون مقایسه ش نکن.اینجا آخر دنیاست نمیشه خیلی بازش کرد این بحث رو انقد که گسترده ست.
آدم مهاجرت نیستم،دلم تنگ میشه،میپوسم
میمیرم.از درس و دانشگاه هم بیزارم.

مریم یکشنبه 21 تیر 1394 ساعت 16:27

من معتقدم زمین زمین خداست و آسمون هم آسمون خدا. این مرزا و خط کشیا رو بشر گذاشته وگرنه از روز ازل تقسیم بندی نبوده. به نظرم آدم هر جا آرامش داشته باشه اونجا میتونه وطنش باشه :)
البته آدم نسبت به دیاری که در اون بدنیا اومده و بزرگ شده حس خاصی داره چون شادیها و غمها و خاطرات و روزهای خوش و ناخوشش توش گذشته...
ولی به شخصه اگه برم جایی که شب بتونم سرمو با آرامش زمین بزارمو بخوابم اون آب و خاک را دوست خواهم داشت...خواه بودنم در اونجا حیاتی و ارزشمند باشه یا نه

اینجا نه بودنم ارزش داره ،نه آرامش دارم و نه شبا خوابم میبره.مطمئنم اینجا وطن من نیست این آدمارو دوست ندارم،آدمایی که وقت اعدام از جیبشون موبایل در میارن و فیلم میگیرن حتی بچه شونو هم با خودشون میارن تا جون دادن یه آدم رو از نزدیک ببینه ولی اگه یه دختر و پسر رو تو پارک مشغول معاشقه ببینن خونشون به جوش میاد و میخان زمین و زمان رو بهم بدوزن.مردمی که فقط فیلم میگیرن.
خانه از پای بست ویران است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد