هنوزمناطقی هستن که شب عروسی عروس و داماد رو میکنن تو اتاق اندرونی و درش رو مهر و موم میکنن؛زن های فامیل پشت سر هم کِل میکشن و مردا دهل و سرنا میزنن و این شعر رو بلند بلند میخونن:
امشب چه شبی است شب زفاف است امشب
عروس و دوماد زیر لحاف است امشب
انقد میخونن تا اون دستمال معروف به دستشون برسه.تا دستمال بیرون نیاد جمعیت متفرق نمیشه.وای به حال عروسی که نتونه دستمال رو به دست جمعیت مشتاق برسونه،اینجاست که خان با تفنگ دولول وارد میشه.
حدس میزنم چی باشه
عمق فاجعه رو نمیتونی حدس بزنی:-)
امیدوارم داماد هول نشه اشتباهی بگیره مدخل رو
کامنتت منو یاد خاطره ای از یه دوست انداخت که اینجا نمیشه تعریفش کرد:-)
دقیقا!
حالا بیا و درستش کن!
درست میشه
هر پستت یه حال و هوایی داره.چقدر آدم سورپرایز میشه
رسم خیلی مزخرفیه! فکر کن تو اونهمه سر و صدا و استرس ، داماد چقدر باید حرفه ای باشه تا بتونه کاری کنه که اون دستمال برسه دست اونهمه آدم مشتاق و صد البته دیوانه!
حرفه ای هم که باشه اون لحظه از شدت سر و صدا شاشبند میشه)):